۱۳۸۸ آذر ۵, پنجشنبه

عید روستا یادش بخیر

روزگار قدیم زمانی که بچه بودیم در روستا ، شاد ترین روزهای زندگی ما روز عید فطر و عید قربان بود .
مدتها قبل از فرا رسیدن عید همه به فکر بودند بیشتر وقتها لباس نو تهیه می نمودند. و همه برای فرا رسیدن عید لحظه شماری می کردیم. روز عید صبح زود از خواب بیدار می شدیم لباسهای عید را پوشیده و به طرف مسجد می رفتیم . خیلی از مردم ممکن بود هیچ وقت نماز صبح را نتوانند به مسجد بیایند اما روز عید امکان نداشت کسی نیاید . همه مردم به نماز صبح خود را می رسانیدند. آن زمان ما فکر می کردیم نماز عید همان نماز صبح را می گویند .
بعد از نماز صبح روحانی پیشنماز شروع به سخنرانی و تبلیغ می نمود. تا طلوع خورشید تبلیغ می کرد بعد دعای کوتاهی می خواند و آنگاه همه مردم ابتدا با عالم و سپس با هم عیدمبارکی می نمودند و از یکدیگر طلب حلالیت می نمودند چنانچه کسی با یکی دلخوری داشت حتما آشتی می کردند. آن زمان رسم بود کوچکترها دستهای بزرگترها را می بوسیدند و بزرگترها یا دست و یا سر و یا روی کوچکتر را می بوسیدند.
سپس دسته جمعی به قبرستان می رفتیم هر کس کنار قبر عزیزش چند لحظه می ایستاد و دعایی می خواند. بعد دوباره دسته جمعی بر می گشتند معمولا یک نفر از بزرگان روستا گوسفندی قبلا کشته بود و غذایی ترتیب داده بود لذا همه به منزل آن شخص می رفتند. بعد از صرف غذا هر کسی به منزل همسایه و خویشاوندش می رفتند و با آنان عیدمبارکی نموده و طلب حلالیت حق می کردند. بعد از همه اینها هر کس به خانه خود می رفتند و با افراد خانواده خود عیدمبارکی می کردند. بعد از ظهر اگر کسی خویشاوندی داشت که در روستاهای اطراف بود به دیدن او می رفتند.
چه جالب بود آن روزها . به قول عرب : لیت الشباب یعود . کاش جوانی بر می گشت .

هیچ نظری موجود نیست: